۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

عبدالحی حبیبی – مردی ازدیارسخن،بیان ونوشت!


به کوشش:نویدالله تلاش
عبدالحی حبیبی – مردی ازدیارسخن،بیان ونوشت!
سخنان آتی اززبان دوست نزدیک مرحوم حبیبی {داستان نویس معروف ومشهورافغانستان رهنوردزریاب}است. سخنِ زر و زرین اوبدان جهت انتخاب گردیدکه که ازیکسو ماکوچکترازآنیم که درباره ی شخصیت پروفیسور جبیبی (رح) ازپندار خود چیزی گوئیم وازطرف دیگر،دیاراینجا کج است وتعبیرگران،زیادی درگردوگوشه درقابواند ،ازهمین لحاظ سخن زریاب را شایسته ترین زبان پیرامون شخصیت( حبیبی بزرگ ) دانستیم . زیرا محیط مریض روشنفکری این زمانه، هر پدیده یی را به پندار وظرفیت خود تحلیل می کند شب وشب پرست جز سیاهی چیزی نمی پسندد وچیزی نمی پرستدزیرا نور چشمان خفاش شبچررامی آزارد اوبه زیبایی نورِو نوازشگر ی روز به چشم خصم می نگرداگر تابش از مکان دور و درازی باشد شبچر ،شبپروشبپرست به جای عنادپیشه گی با پرتو، خودش را درزیر سایه یی مخفی می کند ومنبع نوردرامان می ماند...
در آغاز دهۀ شصت هجری خورشیدی، ماهنامۀ ژوندون- نشریۀ اتحادیۀ نویسنده گان افغانستان- به روی جلد یکی از شماره هایش، تصویری چالبی را چاپ کرد. این تصویر، مردی را نشان می داد که در کنار ستونی از کتاب ها ایستاده بود. کتاب ها- که یکی بالای دیگری چیده شده بودند- ستونی را می ساختند که بلندی آن بربر به قامت مردی بود که در کنار این "ستونی کتابی" استاده بود. این مرد را که سیمای خوشایند و مهربانی داشت، همه خواننده گان آن ماهانامه، بسیار خوب می شناختند. او استاد عدالحی حبیبی، دانشی مرد بزرگ روزگار ما، بود. و آن کتاب ها نیز، اثر هایی بودند که با خامۀ توانا و فیّاض این استاد دانشور تالیف، ترجمه یا تصحیح و تحشیه شده بودند. هر چند این تصویر، بر فزونی و کثرت کار های استاد گواهی می داد، ولی نه این کمیّت و چندی کارهای استاد او را گرامی و احترام بر انگیز ساخته؛ بل، کیفیّت و چونی کار های اوست که همه گان را به ستایش و تبجیل وا می دارد. امروز، هرکسی که با فرهنگ و تاریخ کشور مان سروکار دارد، نیک می داند که- مثلاً- تحشیّه و تصحیح کتاب هایی چون" طبقات الصّوفیۀ" پیر هرات و "زین الا خباز" عبدالحی گردیزی و "طبقات ناصری" منهاج سراج جوزجانی و نوشتن تعلیقات بسیار رهگشا بر آن ها و یا تالیف و نگارش آثار بزرگی چون "هنر تیموریان هرات" و " رهنمای تاریخ افغانستان " و " تاریخ خط و نوشته های کهن افغانستان" و یا ترجمۀ نبشته هایی چون "کتاب شناسی ابوریحان " و " چار مقاله در بارۀ فردوسی" و " السّواد الاعظم" کار های ساده و سهلی نیستند. در واقع، پرداختن با چنین کار هایی، دانشی می خواهد فراخ و گسترده؛ تلاشی می خواهد عظیم و پیگیر؛ و کوشش و شوقی می خواهد فراوان و عاشق وار. و این ویژه گی ها، همه، در استاد حبیبی جمع بودند. امروز، کار به جای رسیده است که هرگاه و هر جایی پای فرهنگ و تاریخ افغانستان به میان آید، بیگمان، نام بزرگ استار حبیبی نیز برزبان می رود؛ زیرا این نام، با پژوهش های تاریخی- فرهنگی کشورما، سخت گره خورده است و، در واقع، خود جزوی از این پژوهش ها شده است. چنان که می توان گفت که زنده گانی و کار ها و کارنامه های علمی این دانشی مرد روزگارما، موضوع بررسی های علمی – فرهنگی آنده گان میتوانندبود. من، در دانشگاه کابل، افتخار شاگردی استاد را داشتم؛ و امّا، این در آخرین سال دهۀ پنجاه و نخستین سال دهۀ شصت هجری خورشیدی بود که بسیار به استاد نزدیک شدم و با او انس گرفتم.استاد حبیبی، دانشمند مهربان و خوش صحبتی بود. همه گان با ظرافت ها، نکته گویی ها و خوش زبانی های استاد، آشنایی داشتند و از مصاحبت او لذت می بردند. در آن سال هایی که یاد کردم، استاد حبیبی مشاور وزارت اطّلاعات و فرهنگ بود و من ریاست بخش فرهنگ و هنر را در آن وزارت داشتم . بسیاری از روزها، همین که ساعت به ده ونیم می رسید ،تیلیفون دفترم زنگ می زد. گوشی را که بر می داشتم، آواز خوشایند استاد را می شنیدم که می گفت: چای سبز تیار است... نمی ایید؟ جواب می دادم: همین لحظه می رسم! و می رفتم به طبقۀ دوم ، دفتر استاد. و چای سبز آماده می بود. و آن وقت، گفتوگوی مان گل می کرد. از همه چیز بسیار گپ می زدیم. و من هیچ گاهی از شنیدن سخنان استاد سیر نمی شدم. گپ های مان گونه گون و رنگارنگ می بودند. مثلاً یک بار- نمی دانم چطور شد- که از استاد پرسیدم که آیا به توانایی های فوق طبیعی در آدمّیان باور دارد یا نی. لبخندی زد و گفت:"در این مورد، من یک چشمدید خودم را برای تان نقل می کنم. دل تان که باور می کنید یا نمی کنید. در آن سا ل هایی که من در پشاور، در غربت، به سر می بردم، یک روز دوستی به دیدنم آمد. بسیار پریشان و مضطرب می نود. پرسیدم که چه حادثه یی رخ داده است. او گفت که تفتگش را دزدیده اند و هر چه جستجو کرده، اثری از آن نیافته است. و افزود که تفتگ مال سرکار او است. اگر پیدا نشود، کیفر سختی خواهد داشت.پرسیدمش که حالا چه کار خواهد بکند. گفت: می روم نزد پیری که مردم می گویند در یافتن مالهای دزدی شده میتواند کمک کند!ُ من هم که به موضوع علاقه مند شده بودم، همراه با دوستم به دیدن آن پیر مرد رفتم که در حاشیۀ شهر، در کلبۀ فقیرانه یی، زنده گی می کرد و لباسی شبیه درویشان داشت. دوستم ماجرا باز گفت و زاری کنان تاکید کرد که اگر تفنگ یافت نشود، کیفری سختی در انتطارش خواهد بود. آن پیر مرد چشمانش را بست و مدت درازی خاموش ماند. و ما، بی حرکت و بی صدا، انتظار می کشیدیم که چه خواهد گفت. سر انجام، بدون آنکه چشمهایش را باز کند، دوستم را خطاب کرد و گفت که در فلان جای، نزدیک تخته سنگی بزرگی، تفنگ را زیر خاک کرده اند. ما هر دو برآمدیم و به آن جایی که پیر مرد نشانی داده بود، رفتیم. تخته سنگی بزرگی را یافتیم. در گوشه یی، نزدیک همان تخته سنگ، خاک نرم شده بود. معلوم میشد تازه آنجا خاک ریخته اند. دوستم، با پاره سنگی، خاکها را دور کرد و چیزی را که در نمد پیچیده شده بود، بیرون آورد. تفنگ خودش بود!" استاد حبیبی، بازهم، لبخندی زد و گفت: این رویدادی است که من به چشم خود دیده ام... به چشم خودم دیده ام! آن سالها، جوشش " مرحلۀ نوین تکاملی انقلاب ثور" و اوج شدت تب هذیان آلود " شوروی گرایی "بود. من و استاد حبیبی، هر دوی مان، در آن وزارت احساس تنهایی و بیگانه گی می کردیم و دل های مان از آنچه در گرد پیش مان می گذشت، گرفته و پر از اندوه و ملال بودند. سر انجام، من تاب نیاوردم و با گرفتن یک " رخصتی بی معاش " آن ریاست را رها کردم و استاد هم- سوگمندانه- چندی بعد، با دل افسرده و پر، این جهان خاکی ما را پدرود گفت. استاد حبیبی که به زبان های دری و پشتو تسلط داشت، زبان های اردو و انگریزی را نیز می دانست و با زبان تازی هم آشنا بود. زبان دری را با لهجۀ شیرین قند هاری و با طرز و ادای خاص خودش گپ می زد. می گفت: "این زبان را از سعدی و حافظ و جامی و بزرگان دیگر آموخته ام!" و امّا، نگارش استاد غالباً، به نثر دری پیش از فتنۀ تاتار، همانندی نشان می دهد. کارنامه های ماندگاری که استاد حبیبی، در زمینه های فرهنگ و ادّبیات درّی، انجام داده است، از ارج و مقام بلندی بر خوردار هستند و هر کدام این کار نامه ها، ستایش و احترام بسیار را، نسبت به این بزرگ مرد عرصۀ دانش و فرهنگ مان، بر می انگیزد. تا آنجا که من به یاد دارم، آخرین کار استاد- در زمینۀ زبان و فرهنگ دری- همانا، تحشیّه و یرایش و معرفی متنی ارجمند و تقریباً نا شناخته بود از سدۀ ششم یا هفتم هجری که " روضته الفریقین " نام دارد و از سوی دانشگاه تهران به چاپ رسیده است. این کتاب، که از نمونه های بسیار سالم و استوار و پختهۀ نصر دری به شمار می توان رفت، اثری است در مسایل فقه اسلام، با گونه یی از بینش و نگرش عارفانه.معرفی کار ها و کار نامه های استاد، به هیچ روی، در این نبشتۀ مختصر نمی گنجد و منظور من هم از این نبشته، پر داختن به کار های استاد حبیبی، نیست. و امّا، لازم است گفته آید که چونی این کارها و کارنامه ها، چنان بوده است که آوازه و شهرت استاد را از مرز های کشور خود مان بسی فراتر برده و تا اکنون ها و حلقه های علمی سر زمین های دیگر رسانیده است. چنان که امروز، در شماری از کشور های دور و نزدیک، از جمله: ایران، هندوستان، پاکستان، اوزبکستان، تاجیکستان، برکمنستان، و روسیه، نام عبدالحی حبیبی، نام نا آشنا یی نیست و دست اندر کاران فرهنگ و ادب دری و کارشناسان تاریخ افغانستان، با دستاورد های علمی استاد حبیبی، در این زمینه ها، معرفت دارند.از اثر و نبشته ها که بگذریم- همان گونه که گفتم- گفتگو و صحبت با او نیز،همواره، آموزنده و لذت بخش می بود. حافظۀ غنی و انباشته یی داشت و خاطراتش به گنجیه یی می مانست. استاد، با بسیاری از فرهنگیان و دانشوران کشور هایی که یاد کردم، از نزدیک آشنا بود و از هر کدام خاطره هاک و حکایت هایی به یاد داشت.از این میان- به خواهش من – خاطرات سفر تاشکند و روزهایی را که در آن شهر با صادق هدایت سپری کرده بود، نوشت و به من سپرد.من این نبشته را باز نویسی کردم و به چاپ رساندم. در درازای سالهای بعد، این نبشته چند بار دیگر، در نشر یه های مختلف چاپ شد. گفته های استاد حبیبی، غالباً با گونه یی از لطافت و طنز شیرین همراه می بودند و آمیزه هایی هم از عناصر و ویژه گی های فرهنگ و ادب کلاسیک مان را می داشتند؛ چنان که، باری، برای آنکه غیبت خودش در جلسه یی، به من اطلاع بدهد، آن روز صبح وقت، به دست رانندۀ خودش کاغذی فرستاد که در آن نوشته بود: ".... از آنچه پادشان داشته اند، به من تنها بیماری شان رسیده است.آخر من هم داء الملوک دارم و این خاصۀ شاهان، امروز مرا از آمدن به جلسه باز می دارد....." و مقصودش بیماری نقرس بود که از آن بسیار رنج می برد. و این بیماری را- در روز گاران کهن- داء الملوک هم می گفتند؛ یعنی بیماری پادشاهان! بیجا نخواهد بوداگر از استاد خاطره یی را بیاورم که می تواند، تا اندازه یی بیان گر کنش و منش استاد حبیبی، در آن دورۀ زنده گانی، باشد: در آغاز دهه شصت هجری خورشیدی بود که اتحادیۀ نویسنده گان افغانستان، تنی چند از دانشمندان و خامه به دستان کشور را دعوت کرد که برای اصلاح و یکسان سازی املای زبان دری کاری بکنند و راه روشی را برگذینند تا اتحادیۀ نویسنده گان، در پخش و تعمیم این راه را و روش بکوشد. این دانشمندان و خامه زنان، عبارت بودند از: شادروان استاد عبدالحی حبیبی، شادروان استاد مایل هروی، پوهاند عبدال احمد جاوید، پوهاند محمد سرورهمایون، پوهاند محمد رحیم الهام، پوهاند محمد عمر زاهدی، واصف باختری، لطیف ناظمی و نویسندۀ این سطور. اینان در نشست های متعددی که بیشتر از یک سال به درازا کشید، پس از بحثها و گفت و شنودهای فراوان، شیوه یی را در املای دری برگذیدند و پخش و تعمیم آنرا به اتحادیۀ نویسنده گان سفارش کرده اند سر انجام هم، این شیوۀ املاء به شکل رساله یی کوچکی، به نام و روش املای دری، پزیرفتۀ اتهحادیۀ نویسنده گان از سوی مجلۀ عرفان و به کوشش پویا فاریابی به چاپ رسید. در خلال نشست هایی که برگذار می شدن، در بسیاری از موارد، میان دانشمندان و خامه به دستان یاد شده، بحث و مناقشه در می گرفت. یکی از مواردی که بحث و جدال فراوانی را بر انگیخت، مسالۀ نگهداشت یا حذف های غیر ملفوظ در شماری از واژه ها چون زنده گی، بنده گی، دلبستگی، نویسنده گی، شیفته گی، خسته گی، و مانند اینها بود. دوتن از زبان شناسان، یعنی پوهاند الهام و پوهاند زاهدی، بدین باور بودند که هنگام نگارش چنین واژه ها بهتر است های غیر ملفوظ را نگه داریم و بنویسیم. آن دو، در کنار دلایلی دیگر، می گفتند که این حرف، یعنی های غیرملفوظ، در شمار از واژها، وظیفۀ یک مصوت واول را انجام می توان داد و در نتیجه، در کار خوانش و نگارش، سهولت فراهم می توان کرد. استدلال این دو استاد زبان شناس، دیگران را پسند افتاد و اصل نگهداشت و نگارش این حرف را در این واژه ها پزیرفتند. تنها، استاد جاوید، این استدلال را نپزیرفت و مخالفت کرد و تا امروز هم در این مخالفت استوار است و پا بر جاست. از همین رو، هنگامی که من، در پایان سال 1368 هجری خورشیدی، به ریاست انجمن نویسنده گان بر گزیده شدم، استاد جاوید در نامۀ که از لندن فرستاد، آن رویداد را به من تبریک گفت؛ امّا، به اشاره به آن روز های از دست رفته، و با شوخی، نوشت: " ... با این همه هنوز هم با آن "های گردک" مخالف هستم!" به هر صورت، روزی در هوتل آریانا جلسه داشتیم. و آن روز، باز هم، مسالۀ نگهداشت یا هذف "ها" ی غیر ملفوظ در شماری از واژه ها، مطرح بود. زنده یاد حبیبی آرزو داشت که استاد جاوید نیز اصل نگهداشت و نوشتن این حرف را در واژه های مورد نظر بپذیرد تا وحدت نظر کامل، در این زمینه، پدید آید. امّا، استاد جاوید که همچنان مخالفت می ورزید، در میان سخنان دیگر، باری، استاد حبیبی را مخاطب ساخت و گفت: استاد، فراموش نکنید که شما خود، چهل سال کلمۀ زنده گی را بدون " ها " ی غیر ملفوظ نوشته اید. استاد حبیبی، لبخند ملایمی بر لب آورد و با همان لهجه و طرزو ادای خاص خودش، گفت: داکتر صاحب، من می گویم که چهل سال اشتباه کرده ام؛ امّا حالا اشتباه خودم را تصحیح می کنم. به عقیدۀ من، این جوان ها درست می گویند، معقول می گویند. باید این حرف " ها" را در این کلمه ها بنویسیم! چنین شهامت و چنین ذهن باز را- در میان فرهنگیان خود مان- من به ندرت سراغ داشته ام. و امّا، اینکه گفتم، یک پهلوی شخصیت استاد حبیبی بود. شخصیت او، پهلوی دیگری نیز داشت. بدین معنی که اگر سخنی یا کاری را نا درست تشخیص می داد، در برابر آن سخن و آن کار، سخت استاده گی می کرد. و دراین مورد، باز هم به یاد دارم که در همان آغاز دهۀ شصت در تالار بزرگ همان هوتل آریانا، همایشی بر گزار شده بود. موضوع همایش به یادم نیست؛ امّا فکر می کنم نخستین سخنران آن روز، داکتر مجاور احمد زیار بود. در آن سالها، داکتر زیار- به منظور سره ساختن زبان پشتو- واژه های نا مانوس و نا آشنایی را به کار می برد و بسیاری از این واژه ها را خودش ساخته می بود. آن روز، هنگامی که سخنرانی داکتر زیار به پایان رسید، استاد حبیبی بر خاست و به زبان پشتو گفت: - دانشمندان محترمی که در این جا حضور دارند همه می دانند که من از سوی پدر و مادر و جّد اندر جد پشتو زبان بوده ام؛ در این زبان، زیاد بی سواد هم نیستم؛ ولی، آنچه این جوان فرمود، من در نیافتم. از همین رو، به عنوان اعتراض با چنین پشتوی که من آنرا در نمی یابم، این محفل را ترک می گویم! و با وجود خواهش ها و تقاضا های مصرانۀ حاضران برای حضور در آن مجلس، محفل را ترک گفت و رفت. از کار های علمی و پژوهشی استاد که بگذاریم، استاد حبیبی در آوردن کلام منظوم و سخن موزون نیز چیره دست بود و در زبان های پشتو و دری، شعر هایی سروده است. در همان روز ها، استاد دو پارچه از سروده های چاپ نشدۀ خودش را – به خط و امضای خود- به من سپرد. یکی از آن پارچه ها را، چندی بعد از وفات استاد، در ماهنامۀ ژوندون چاپ کردم. پارچۀ دوم را نگاه داشتم و در پایان دهۀ شصت هجری خورشیدی، که فضای سیاسی کشور باز تر شده بود، این سروده را نیز، همراه با یاد داشتی، در جریدۀ" اخبار هفته" نشر کردم. استاد در این سروده، دیدارش را با بابا عبدالعزیز قندهاری، در زندان" سرای موتی"، باز تاب داده است. استاد مثنوی جالبی هم دارد به نام نفثة المصدور "یا " خلیلی نامه". این مثنوی را در همان سالهای غربت، در پشاور، سروده و در همان شهر به شکل جزوۀ کوچکی- چاپ سنگی کرده بود. این مثنوی، که در پاسخ مثنوی" حبیبی نامۀ " استاد خلیل الله خلیلی سروده شده بود، بسیار شاذ و نادر است و استاد نسخه یی از همان چاپ سنگی پشاور را، با خط و امضای خودش، به من داده بود که با کتاب های دیگرم به تاراج رفت. بنا بر گفتۀ پوهاند عبدالشکور رشاد، هنگامی که حفیظ الله امین نور محمد تر ه کی را از میان برداشت و بساط "آموزگار کبیر " را برچید، استاد عبدالحی حبیبی، مادَۀ قتل تاریخ تره کی را، در بیتی، چنین گنجانید:
"سال قتل نَبَهرَه نور محمد
گشت پیدا ز ظلمت بی حد!"
واژۀ "ظلمت" به حساب ابجد " 1370 " می شود. و چون کلمۀ " حد" را که ارزش ابجدی آن " 12" است با نظر داشت قرینۀ " بی "- از " ظلمت" بکشیم، " 1358" باقی ماند که سال کشته شدن نور محمد تره کی است. استاد حبیبی، بسیاری از واژه های کهن و اصیل زبان درّی را، با چیره دستی تمام به می برد- و چنان که در بیت یاد شده دیده می شود- کلمۀ "نبَهرَه" از همین واژه ها است و معنای "ناسره"، "دون" و "فرومایه" را دارد. و سر انجام هم، این دانشی مرد خسته و نومید، به روز بیستم ماه ثور سال 1363 ، چشم از جهان فروبست. و در بعد ظهر همان روز- که هوای کابل اندک اندک رو به گرم شدن داشت- شماری از دوستان، شاگردان و ارادتمندان، جنازۀ استاد را از خانۀ خودش – در جمال مینه- برداشتند و غمزده و اندوهگین، تا خوابگاه ابدیش، همراهی کردند.پیکر نحیف و درد مند استاد، در گوشۀ شمال شرقی زیارت تمیم انصاری به خاک سپرده شد. مزار استاد غریبانه بود و حکایتی داشت از بیکسی ها. حتی سنگ نبشته یی هم نداشت تا رهگذر و زایری دریابد که در زیر آن تودۀ خاک و سنگریزه، چه کسی خفته است. دانشمند پر تلاش روزگار ما، سر محقق زلمی هیوادمل – که به استاد ارادتی تمام داشت و دارد- می گوید که سالی و اندی پس از مرگ استاد، "اکادیمی علوم جمهوری دموکراتیک افغانستان " می خواست بر مزار استاد بنایی بر پا کند؛ ولی همسر بزرگوار این دانشمند، بااستغناء و بلند همتی، این نوشدار وی پس از مرگ سهراب را نپذیرفت و گفت: "وفتی بیمار بود، به او اجازه ندادید که برای درمان خودش به بیرون از کشور برود؛ حالا؛ ما هم اجازه نمی دهیم که بر سر گور او گنبد و تاقی بر پا کنید!". استاد حبیبی در هنگام مرگ تقریباً تنها بود. او این همسر وفادار و بزرگوار او بود که تا دم آخر، با دلسوزی و مهربانی، از او پرستاری می کرد. و پس از درگذشت استاد نیز، این بانوی گرامی، در همان خانه و در کنار کتابهای عزیز همسر دانشمندش، باقی بماند. تا این که آن فتنۀ نا خجسته و شوم در کابل افتاد و جُهّال تفنگ شیفته، پایتخت کشور را به خاک و خون کشیدند و جشن بزرگ آتش و مرگ را بر پا کردند. در زمان بود که این بانوی شکیباه و درد مند نیز، راهی دیار غربت شد و به پشاور رفت. و امّا- انگار- تاب چنان روزگاری را نیاورد و خیلی زود رخت از جهان بست. و جنازۀ این بانوی غریب، به پایمردی شماری از فرهنگیان افغان مقیم پشاور، در گورستان "غربت آباد " آن شهر به خاک سپرده شد. و این، همان گورستانی است که شهید فرزانه- داکتر بهاء الدّین مجروح- نیز در آن جا به خواب ابدی فرورفته است.
رویکرد ها
" گوهر فشان راز" ترکیب زیبایی است از سعدی که در " بوستان " او آمده است:
" صدف وار گوهر فشانان راز
دهن جزبه لؤ لؤ نکردند باز"
چند اثر استاد حبیبی، بحث های دنباله داری را به میان آورده اند؛ از جمله " پته خزانه" یا "گنجینۀ پنهان" که – ظاهراً – از یافته های استاد به شمار می رود. استاد حبیبی خود در این باب می نویسد: "نسخه یی از آن دُرّ شاهوار در بهار سال 1322 شمسی به دستم افتاد. بعد از آن که از اهمیت آن واقف گشتم، آن را به حضور شوقمندان ادب ملی و در حلقه های ادبی و علمی عرضه داشتم و مورد دلچسپی فوق العادۀ تمام دانشمندان و ارباب ذوق واقع گردید. مخصوصاً والا حضرت سردار محمد رنعیم خان وزیر معارف که از جوانان علم دوست و ادب پرور اند، در انکشاف این کتاب و تصحیح و طبع آن تشویق معارف خواهانه فرمودند. " (به نقل از "درّ درّی " شمارۀ 6-8 ) این کتاب، بار نخست در سال 1324 هجری خورشیدی در کابل به چاپ رسید. استاد، محمد هوتک را مؤلف این کتاب معرفی می کند. اصالت " پته خزانه " با رد و انکار شماری از دانشمندان رو به رو شده است. برخی از فرهنگیان پشتون – چون قلندر مومند – نیز به اصالت این کتاب باور نداشته اند. این دانشمندان، در ردِ اصالت " پته خزانه" دلایل خودشان را آورده اند. یکی از دلایل جالبی که خواندم، از سوی آقای کاظم یزدانی، در شمارۀ 6-8 فصلنامۀ" در دری" اراۀ شده است. محمد هوتک می گوید: " چون به تألیف این کتاب {پته خزانه} شروع کردم، روز جمعه بود، 16 جمادی الثانی سنه 1141 هجری قمری." آقای کاظم یزدانی، با مراجعه به "تقویم تطبیقی هزارو پنج صد سالۀ هجری قمری و میلادی"، تألیف فردیناندو، و ستنفلد وماهلر، در یافته است که روز شانرده هم جمادی الثانی سال 1141 هجری قمری، روز جمعه نه، بل، روز دوشنبه بوده است. و نتیجه می گیرد که سازندۀ کتاب " گنجینۀ پنهان"، که درهمین روز گار ما زنده گی می کرد، تاریخ آغاز تألیف این کتاب را، به صورت " چرت انداز"، " روز جمعه الثانی " ، نوشته است. در زمستان سال 1372 که در مسکو بودم، یکی از فرهنگیان پشتون – که استاد دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل هم بود- در اصالت این کتاب تردید نشان داد. و بنده، در سالهای اخیر زنده گانی استاد حبیبی، هرگز نام این کتاب را از زبان آن شاد وروان نشنیدم. در این نبشته – که از نظر خواننده گذشت – آثار و تألیفات دری استادی حبیبی مد نطر بوده است. کار ها و کارنامه های استاد در زبان پشتو، بحثی است جداگانه و عرصه یی است دیگر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر