۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

یاران مولینا قدم بجاه برداشتند

نبشته ی:شیردل احمد خاکسار
یاران مولینا قدم بجاه برداشتند
چندسال پیش که تشکلی بنام انجمن، مانندمورشب چراغ جل جل می کردبنده نیزیکی ازاعضای داوطلب آن بودم،درآن هنگام می پنداشتم هرتشکلی که از سوی افغانهای خارج ازمرز، نهاده می شوداورابایدقدرکردودرپی اعتلای آن بایدشداماگذشت مدت کوتاهی مارابه تجدیدپندارواداشت.ظهورو جان یابی عناصرمختلف سیاسی وعقیده تی درمحیط ، وعدم توانایی سیاسی وناکارایی فرهنگی ،انجمن رادرمسیر دیگری غیرازآنچه من می پنداشتم سوق داد گرچه ظهوراین نارسایی هامقدماتی برپیدایش کتله های توانمند فرهنگی گرد ید. که منطقاً بایدچنین پیامدی می داشت وخلای فرهنگی باید باایجادتشکل هایی پُرمی گردید که خوشبختانه چنین هم گردید. کانونی ازمیان دودغلیظ تباهی فرهنگی به میدان حیات قدم گذاشت که توانست عنصراصلی فرهنگ راتوضیح وازعطیه ی بی کرانه ی ازل، از،ارزش های دینی ما دفاع نماید.درکنارتوضیح ده ها ابهام تاریخی وسیاسی کانون مولانا براوضاع جاری محیط عقیده تی نیزنظارت نمود باوجوداظهارعقیده برآزادی بیان وگفتمان ازارزش های سالم وگهرباراسلام دفاع نمودکه دفاع ازعقیده حق مسلم هرانسانی است که به انسانیت رسیده، آن که به دین نرسیده باید دانست که او به انسانیت نیز نرسیده زیرا به حکم آیه ی و" ماخلقت الجنه ولانس الی لیعبدون " آنانی انسان شمرده می شوند که مطابق خواست وآرزوی خلقت به بنده گی بپردازند،هرکه مسلمان زادشدوپس ازایمان به کفرگروید مجازات اورا فقه ی اسلامی قبر می دانداما برخورد باآنانی که کفر به دنیاآمده اند طوردیگری است.من درشماره ی گذشته ی شمس به قلم برادرقاری عبدالحفیظ زاهد یک قطعه شعرزیبا ویک مضمون پرمفهوم علمی وسیاسی خواندم،واقعاً دلپذیر وبجاه به میدان آمده بود.درصددشدم که نظریاتی را پیرامون این موضوع جمع بندی کنم البته مردمی که ازموضوع شعر" تحفه ی درد ونحوست 7ثور" آگاه شده بودندحاضربودند فردهجوشده رابادندان بدرند.اما کانون راهِ حل هردشواری را درگفتمان می بیند ومعتقداست انسان ازبدوه خلقت الهام نیکی را باخودآورده ازینرو به هرسویی که سوق گردد وذوق یابد همان گونه شکل می گیرد البته مردم افغانستان مسلمان است بطوری که دیندوستی طبیعت شان است.اماتعدادی که وابسته گی فکری داشتند نیزچیزهایی گفته بودند :
ازجمله گفته بودندکه معلم صاحب درین مساله توهین شده است.گرچه ما نمی دانیم که این معلم کیست؟ اما می دانیم که "چنین پنداری ها" وابسته گان ایدیولوژیکی اند وتاهنوز درقید تنگ ایدیولوژی می زیند، تاسف به حال چنین افراد بخت برگشته ! که پیغمبر شان تکذیب می گرددبابی تفاوتی خاص حیوانیِ، مانند بوزینه ی لغمان ساکت می نگرندوبه اصطلاح توهین شدن یک گمراه راباآه وافسوس همدردی می نمایندبنده منحیث عضو جمیعت دوستداران فرهنگ وتمدن افغانستان باصراحت اعلان می نمایم ماکسی را توهین نکرده ایم بلکه آگاه نمودیم که آقا ! ازین درامه هاوبازی های تُوخالی و تاریخ گذشته دست بردار ورنه سروکارت با کسان دیگری خواهدبود. این یک دلسوزی روشنفکرانه بود، نه چیزدیگری! زیرااین آقابیخبرخان فراموش نموده بودکه درکجاست ؟و هرروز صدای مرگ ملتی راکه باکلوها باروت منفجر می شود ازبهر چیست ؟ تصورکنید اگر معلمی به عوض درس وسبق سالم بالاف وگزافی مثل این کلمات را به شاگرد بگوید:که ازمن دعوت شده به دانشگاه تدریس کنم ومن قبول نکردم ،من روان شناسی خوانده ام، مردم را می شناسم که کی درکدام استخبارات کار می کند وغیره آغاز کند تا بتواند،توجه ی شاگرد راازراه تذویر ودروغ جلب نماید آیا می توان اورا سالم الفکر نامید ؟البته روشن است که چنین فردی باید گرفتار تکلیف های مزمن روانی باشد وفرزندان مردم که اجوره بهای درس وسبق می پردازند تا چیزی مثمر بدانند وفردایی بتوانند به تحصیلات عالی بپردازندوبه میهن شان خدمت کنند پول را به هدف شنیدن مزخرفات نمی پردازند اگر معلمی در صنف محرمانه با شاگردش راجع به ساینس دانی ومترقی بودنش ! زبان لاف وگزاف می کشایدواین سخن تا رسانه ها می رسد واگراین مرد سالم باشد باری به خود نمی اندیشد که این لاف وگزاف هایش چگونه تااینجارسیدند؟ البته باچنین حرف های دِلخُوشکُنَک خودرامی فریبدنه شاگرد را .هیچ دارالمعلمین پاس وآنهم اطراف، صلاحیت تدریس در دانشگاه راندارد،این ازجمله ی مزخرفات است. سه- چهارمتعلم که چنین اراجیف وژاژ خواهی ها را ردنمی کنندوظاهراً برآن نمی خندند نه اینست که بدان باوردارند بلکه ازبهرنمره است . شاگردان بلی گوی درکوچه وبازار براین یاوه سرایی های آقا می خندند. اگربیشترازین غوغا سرزندآیا می دانیدچه پیامدی خواهدداشت؟اکنون شمس سینه اشرا سپرکرده است ودردم دیگران ایستاده ! وازسوی دیگررئیس این کانون ازافغان های پُشتونِ عشیره ی کاکراست نه ازپنجشیر. سخن ما ازجامعه ی متحدویکپارچه ی افغانستان است نه ازاستانهای جداگانه ،این باید ازحماقت کسانی باشد که به گفته ی مولای روم (پسش چشمت داشتی شیشه کبود :زان سبب عالم کبودت می نمود)مامکتب خوانده هاروزهای بدوبدبختی راسپری کردیم زیراقشرمانام نیک نداشت،تعدادی ازپُل افتاده ها،درحالی که سوادکافی هم ندارندوازمارکسیسم نیزبرداشت خیلی سطحی وکوچه یی دارندراه ِانکاروعنادپیش می گیرند،این جهالت سبب بدنامی تمام مکتب خوانده ها می گردد،رابطه ی مکتبی هاتاهنوزکه همه چیزپایان یافته بایدمحسوب گرددباعلمای دین راست وصمیمی نگردیده که چهره های نابکاردیگری می خواهندگلهای بدبوی مرده رادوباره آبیاری نمایندورشدبدهندومتعلمین مکتب رادرآن غرق نمایند محصول نهایی چنین تلاش هاجز بی دینی چیزدیگری نیست مادین داریم وبابی آئینی سرسازگاری نداریم.سالی که درگذراست،یعنی روزهای پایانی زمستانِ سال1387خورشیدی، مجله ی شمس یکساله شدیکسال بیخوابی وترک راحت نه بخاطرشهرت یابی وتنخواه بودبلکه یاران کانون فرهنگی مولانا حتی باجنرال قونسلگری ارتباط تنگاتنگ ندارند.فقط اهداف ماکه نه آنقدربزرگ بودونه خیلی ناچیز،تنویرذهنیت های هم میهنان ماوآشنایی نوباوه گان میهن، با فرهنگ وتمدن افغانستان،وبلندکردن نعره ی فرهنک زنده ی افغانستان درین دیار است. انشاءلله نه تنهادردایره ی محیط پیروز هستیم. بلکه تاهنوزرویدادهای ملی وبین المللی را نقد نموده وبرآن تاثیراندختیم ویکی ازادله ی آن درفوق توضیح شد.هم میهنان رامی آگاهانیم که ژورنالیزم درجست وجوی حادثه است ودرپی کشف چیزهای ناگفته، اگراین مامول درساحه قومی وقبیله یی هرباشنده ی افغانستان اعم ازپشتون، تاجیک، هزاره،اوزبیک ویاهرتبعه ی دیگری یافت شودماآنراانعکاس می دهیم این به معنای مخالفت ما باآن قوم وقبیله نیست،بلکه مجله ی شمس وطیفه ی مسلکی وصنفی خودراانجام داده ومی دهد. امیدواریم،آنانی که درمیدان پهلوانی سقوط کردند به توشک تهمت نبندند.
این گمراهان اند راه بیرون رفت را نمی یابند؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر